نیمه راه به پایان رسید...
چقدر دلم میگیره وقتی فکر میکنم شما بزودی قراره خانه موقتت رو ترک کنی...عزیزترینم همیشه در کنار مامان بمون..من با تمام سختی های این ایام عاشق خاطراتش هستم... صبح هایی که با یه حس بد اما با امید از خواب بیدار میشم! اول از بقالی غالبا نامرتب کنار تخت یه چیزی برمیدارم میخورم بعد هم یه ربع، نیم ساعت رو تخت میمونم و آخر سر با حالت اوق زدن مداوم راهی دستشویی میشم. یا اگر خوش شانس باشم میرم روی کاناپه ولو میشم...و منتظر لحظه ی سرنوشت ساز اوق میمونم اینارو که مینویسم نمی خندم بلکه گوله گوله اشک میریزم...دلم برای خودم تو این ٢٠ هفته و دقیقتر ١٥ هفته ای که حالم بد بوده میسوزه....خوبی قضیه اینه که تا بعد نماز ظهر عصر این برنامه ها ...