آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

از مامان به نی نی

نیمه راه به پایان رسید...

چقدر دلم میگیره وقتی فکر میکنم شما بزودی قراره خانه موقتت رو ترک کنی...عزیزترینم همیشه در کنار مامان بمون..من با تمام سختی های این ایام عاشق خاطراتش هستم... صبح هایی که با یه حس بد اما با امید از خواب بیدار میشم! اول از بقالی غالبا نامرتب کنار تخت یه چیزی برمیدارم میخورم  بعد هم یه ربع، نیم ساعت رو تخت میمونم و آخر سر با حالت اوق زدن مداوم راهی دستشویی میشم. یا اگر خوش شانس باشم میرم روی کاناپه ولو میشم...و منتظر لحظه ی سرنوشت ساز اوق میمونم   اینارو که مینویسم نمی خندم بلکه گوله گوله اشک میریزم...دلم برای خودم تو این ٢٠ هفته و دقیقتر ١٥ هفته ای که حالم بد بوده میسوزه....خوبی قضیه اینه که تا بعد نماز ظهر عصر این برنامه ها ...
6 تير 1392

خاطرات این روزهای ما

سلام به فرشته کوچولوی خونه ی ما عزیزم ببخش اگر چند روز به دفتر خاطراتت سر نزدم. حال مامانی زیاد تعریفی نداره پسر عزیزم. متاسفم که نمیتونم درست به شما برسم. تهوع و استفراغ دل و دماغ و اصلا توانی برام نمیگذاره ... شب نیمه شعبان همه خونه مامانی جمع شدیم تا بابابزرگ احساس تنهایی نکنند. زنعمو خورشت هویج درست کردند و من هم سالاد کاهو. تا حدود ساعت ١١ اونجا بودیم و بعد رفتیم دنبال خاله منصوره و بعد هم مراسم احیا. صبح روز عید تا ظهر خواب بودیم!! خیلی کسل بودم . دو وعده غذا خوردم ! عصر هم رفتیم دنبال مامان جون اینا فرودگاه. البته قبلش بابا جون زحمت کشیدند و کلی غذاهای خوشمزه گرفتند که ببریم خانه مامان جون اینا بخوریم. من که سه سوته نصفه پیتزا رو ...
6 تير 1392

خیال باطل!

گمان میکردم در پایان پنج ماهگی خوب شده ام! چقدر شاد بودم دیروز! وقتی بابایی میگفتند اینقدر نگو خوب شدم! خودت رو چشم نزن! متوجه نبودم ممکنه دوباره مبتلا شم... بله گل پسرم! مامانی امروز 3 بار تا الان که ساعت حدوده 10 هست حالش بد شده   ای خدا کمکم کن! برای تغییر روحیه الان از تخت بلند شدم و چند تا عکس از گلدان های شما انداختم...این گلدان ها همه به همت مامانی برای شما و به عشق شما آماده شده. وقتی متوجه شدیم شما مهمون خانه ی ما شدی، حال و هوای خونمون تغییر کرد...منی که ذره ای به گل و گیاه علاقه نداشتم الان بعد از پنج ماه عاشق گلدون های شما هستم...گلدان های سفید را جمعه به همراه مامانی و زنعمو و بابا جون رفتیم گرفتیم. البته بگم یه عالم...
2 تير 1392